نو شدن

هر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه
ای ترس تنهایی من، اینجا چراغی روشنه...

اینجا یکی از حس شب احساس وحشت میکنه
هر روز از فکر سقوط با کوه صحبت میکنه

جایی که من تنها شدم شب قبله گاه آخره
اینجا تو این قطب سکوت کابوس، طولانی تره

من ماه میبینم هنوز ، این کور سوی روشنو
اینقدر سو سو میزنم شاید یه شب دیدی منو...

روزبه_بمانی

نو شدن...

از اینکه زنگ نمیزنه بهم خبر اومدنشو بده ناراحتم.میدونم من کار اشتباهی نکردم ولی درهرصورت ناراحتم.میدونی چیه؟من فراموش کردن و نادیده گرفتن رو خوب یادگرفتم.نادیده گرفتن اولش سخته بعدش عادی میشه.مثه هیلی چیزا که نادیدشون میگیرم این روهم نادیده میگیرم.من ارزشم تلاشه.

نو شدن...

بعد از مدتها دلم نوشتن خواست...

امروز ساعت 1ونیم بعد از دقیقا 5 ماهِ طاقت فرسا امتحان پایان ترم فارما داریم...نکه آخرین امتحانِ این ترم باشه ولی همین که 4امتحان سمیو و روماتو ومیاترم و پایان ترم فارما تموم شده خودش خیلیه... حالا بماند که کنکوریا 7 تیر کنکور دادند و 9 مرداد نتایجشون اعلام شد ولی نمرات سمیوی 4تیرِ ما اعلام نشده.

 

نو شدن...

دلم حسابی واسه خوابگاه تنگ شده بود.

الان حالم خیلی خوبه.واقعا خوابگاهو از ته دل دوست دارم خیلی چیزا به من داده.

الان که وسایلم جابجا کردم خیالم راحته فقط ناراحتم که تخت پایین گیرم نیمد به خاطر چند ساعت دیر رسیدن.عوضش تخت بالا همیشه گرم تره...منم که سرمایی. ایشالا امسالم مثه سال قبل یا حتی بهتر باشه

نو شدن...

وقتی از دوم دبیرستان وضعیت تحصیلیم افت کرد، همیشه دنبال جوابش بودم.این سه سال بعد کنکور خیلی بهش فکر میکردم و تئوری های مختلفی واسش میچیدم،مثلا جابجایی، دوری از خونواده،وضعیت بده دور و برم،شهر غریب یا حتی اون خانمه طبقه بالا با نقاب چهرش و البته چند وقت پیش تئوری دوری از دوستام و روابط اجتماعی محدود شده... اما هیچ کدوم برام کافی نبودن و راضیم نمیکردن،انگار اونقدر که لازمه دلیل محکمی نبودن.بیشتر او نو شدن...ادامه مطلب

خداروشکر علوم پایه پاس میشم. امروز امتحان داشتیم و من ۶ونیم دانشگاه بودم . امتحان ۹ شروع شد.دیگه واقعا نمی کشیدم،جوری که ۵۰ تا سوال اولو گند زدم به خاطر بی حوصلگیِ دو ساعت ونیم معطلی.تازه صبح کلی خانم مدیر نق و نوق کردو میگفت دیر میرسی.بعد که ساعت دو م زنگ زد حوصله جواب دادن نداشتم.۷ که بهش زنگ زدم گفت کلید زدن تو سایت. از ر آدرس سایتو گرفتم ولی چون مهمونی بودیم نمیتونستم چک کنم.نکه نتونم میترسیدم نو شدن...ادامه مطلب

از همین تریبون اعلام میکنم علوم پایه خر است.امروز اصلا خوب نخوندم به ۱۰ درصد برنامه ای که واسه امروز ریخته بودم عمل کردم.ساعت ۱۲ هم کتابامو همینجور ول کردم با مامان مدیر رفتیم پارک تا الانم هیچی نخوندم.تازشم خوب کردم. اه...دیشب خیلی خوشحال بودم چون تقریبا به ۹۰ درصد برنامم رسیده بودم.اخرشب از خوشحالی داشتم واسه خودم ادا در میاوردمو میگفتم یک سوال دیگه خوندم.هورا دوتا دیگه مونده و اینا. فرشته کوچولو نه گذاشت نه برداشت یهو با خاک یکسانم کرد؛گفت یعنی منم اگه زیاد درس بخونم این شکلی میشم؟!!!!! بعدشم کلی باهم خندیدیمو منم چهارتا چشمو ابرو کج و معوج به سان چشم چشم دو ابرو تو بازوهاش کشیدم...البته با نو شدن...ادامه مطلب

نمیدونم از جواب ندادن به تلفنای بابام خودم بیشتر عذاب میکشم یا اون...

نو شدن...

حقیقتا و از ته دل،دلم میخواد بالا بیارم‌.دلم میخواد تمام این افکار منفی رو بالا بیارم.حالم این روزا خیلی خرابه.

دیشب داشتم به این فکر میکردم اصلا پزشکی رو ول کنم برم بازیگر شم،از بس که بازیگر قهاریم.میتونم تماما از غم پر باشم ولی بادیدن یه آشنا لبخند که چه عرض کنم قهقه بزنم.

کاش میشد همه دردامو فریاد کنمو اونقدر بلند جیغ بزنم که گوشام کر بشن.تاشاید کمتر بشنوم.

نو شدن...

این روزا به یه جور بی هدفی و بی انگیزه ای خاصی رسیدم‌.باور نمیشه بیش از یک ماهه امتحانام تموم شده و یک ماه بیشترتا امتحان علوم پایه نیست و من جز چهل تا سوال بهداشت و سی تا سوال بافت هیچی نخوندم‌باور نمیشه از صبح تا شب تو اتاقمم ولی یا خوابم یا سرگوشیم.حالم داره از این وضعیت بهم میخوره‌نکنه پاس نشم!! نو شدن...ادامه مطلب